بگذار آسوده بخوابم
"دنیا" بازیهایت را سرم در آوردی…
گرفتنیها را گرفتی… دادنیها را ” ندادی "
حسرتها را کاشتی… زخمها را زدی …
دیگر بس است… چیزی نمانده
بگذار آسوده بخوابم …
"محتاج یک خواب بی بیدارم.. ”
"دنیا" بازیهایت را سرم در آوردی…
گرفتنیها را گرفتی… دادنیها را ” ندادی "
حسرتها را کاشتی… زخمها را زدی …
دیگر بس است… چیزی نمانده
بگذار آسوده بخوابم …
"محتاج یک خواب بی بیدارم.. ”
زخمی در پهلویـم است..
روزگار نمک ـ ـ می پاشــد..
و مـن به خــود می پیچـــــم..
و همه فــــکر می کنند می رقـــصم..