خیال..
خدایا...
به حد کافی خیال بافتم...
و تنم کردم...
یه کم واقعیت شیرین
لطفا...
خدایا شبیه بادکنک شده ام...
از بغض هایی ک ب اجبار فرو دادم
"التماست"میکنم
فقط یک سوزن
تکه تکه شدنم با خودم...
شاید تو
سکوت میان کلامم باشی
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم
شاید تو...
هیاهوی دل بی قرارم باشی
شنیده نمیشوی
اما من تورا نفس میکشم
من مانده ام...
و انبوهی از اندوه..
و تو بهانه چشمانم
کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو...