حواست نیست...
وقتی حواست نیست
"نگاهت" میکنم
و حل می شوم در" تو"
هیچ می دانی؟
در رویاهایم سر بر شانه ات میگذارم
و وزش نفس هایم را بر سر انگشتانت میلغزانم
راستی ساعت چند است؟
باید بیدار شوم...
دیگر خواب هم" گنجایش رویاهایم "را ندارد...